روز دیگر
07 اسفند 1396 توسط زهرا سيفي
روزدیگری فرارسیده واسمان درحال گریستن است
اسمان دلش گرفته ؛تاچشم کارمیکندابراست
انهم ابرهای سیاه وخشمگین.
صدایش رابالا اورده انگارمیخواهدچیزی بگوید
شایداونیز دلتنگ است.
دلتنگ کسیکه هست اما انگارنیست
غیبتش طولانی شده
اقای همیشه غایب بیا که عصرظهوراست.
مادلتنگِ حضورسبزت هستیم .
میدانم که باگناهانمان دلت راشکسته ایم
اما هرپدری انقدرمهربان است که سرکشیهای کودکانش
رامی بخشد.
بیا اسمان تاریک است وخورشبدطلوع نمیکند
همه منتظرگلباران قدومت هستیم.